-
شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ ب.ظ

خوابش می آمد ولی تنه اش یخ زده بود، به دنبال جایی گرم و نرم برای شاخه هایش می گشت. اگر آن شاخه های انبوهش را اکبر آقا نبریده بود الآن خوابی خوب را تجربه می کرد.
ناگهان فکری به ذهنش رسید، کمی از تنه و شاخه هایش را به داخل اتاقک کوچک هدایت کرد. دیگر سردش نبود، از طرفی هم می دانست اکبر آقا حالا حالا ها نمی آید چون زنش پا به ماه است. چندین ماه گذشت و اکبر آقا بازگشت هنگامی که او را دید فوراً رفت، درخت فکر می کرد رفته تا ارّه ای بیاورد و او را خلاص کند امّا اکبر آقا با چند خبرنگار و عکاس آمد و درخت زیر نور دوربین ها گرمتر می شد.
از آن روز به بعد هرروز عکاس ها و خبرنگارانی می آیند ولی تابستانی هم در راه است که نور دوربین ها در آن برعکس عمل نمی کنند!