-
سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۴۰ ب.ظ

مادر بزرگ و قاتل تبر به دست
قاتل دیوانه تبر به دست به خانه نزدیک شد. همه محله را غارت کرده بود، کیسه غنایمش تقریبا پر شده بود.
زن سالخورده، توی خانه، تنها نشسته بود و بافتنی می بافت. قاتل تبر خون آلودش را بلند کرد و زنگ ایوان را به صدا درآورد. پیرزن آهسته در را باز کرد و به صورتش نگاهی انداخت .
پسر کوچولو فریاد زد:«چیزی بده و جونت رو نجات بده.»
دایان الیوت
( جشن هالویین )