-
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۶ ب.ظ

دیالوگ باز، قسمت اوّل
من باید امتحان کنم ...
دقیق یادم نمی آید ولی فکر کنم حدود 9 سال پیش بود که یکی از فامیل های پدرم برای مهمانی به خانه ما آمدند و پسر بچّه ای حدوداً 4، 5 ساله داشتند. این پسر همش دلش می خواست به لیوان چایی دست بزند و هر چه پدر و مادرش به او می گفتند که:«این داغه ... دستت می سوزه ...» افاقه نمی کرد؛ این جریان ادامه داشت تا اینکه روزی دیدم دارد به لیوان چایی نزدیک می شود، می توانستم جلویش را بگیرم اگر می خواستم، ولی نمی خواستم! قصد من این بود تا او داغی را بچشد. اتفاقی که باید می افتاد، افتاد و پسرک دستش سوخت و گریه کنان نزد مادرش رفت و دیگر به لیوان چایی دست نزد! امتحان کرد و دیگر دست نزد.
گویا این ویژگی در ذات ما انسان هاست که تا چیزی را امتحان نکنیم برایمان بی ارزش است، مثالی دیگر برایتان می زنم، افرادی را دیده اید که تا در مورد یک موضوع حرف می زنید، این جمله را می گویند:«من تا نبینم باور نمی کنم.» این یعنی همان باید امتحانش کنم. چرا ما انسان ها دوست داریم برای اثبات چیزی حتماً آن را امتحان کنیم؟
در این برش که از فیلم "تیکاف" انتخاب شده، این مسئله به زیبایی تمام نشان داده شده. حالا این امتحان کردن هم خوب است، هم بد!
خوب است زیرا اطمینان را به ما هدیه می کند.
بد است زیرا انسان عمرش محدود است، نمی تواند همه چیز را امتحان کند.
چاره چیست؟
به نظرم گاهی چاره ای نیست و باید امتحان کرد، با اینکه عمر محدود است امّا وقتی چیزی را امتحان نکنید، حسرتش تا آخر عمر بر دلتان می ماند.
امتحان کنید تا حسرت نخورید!
مطمئن باشید چیزی که با امتحان کردن بدست می آورید خیلی بیشتر از چیزی است که از دست می دهید.
به جمله بالا اعتماد ندارید! پس امتحانش کنید.