-
سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۰ ب.ظ

داستانک درۀ غیب گو
داستانک درۀ غیب گو
داستانک هشتم دسامبر هزار و نه صد و هشتاد نوشتۀ دیوید کانگاتون
داستانک قصّۀ شب نوشتۀ جفری وایت مور
داستانک دوست بازیافته نوشتۀ دیوید هوفمان
داستانک سکان را به من بده!!!
نوشته ای بر داستانک گورکن نوشتۀ استیون مک لئود
داستانک وقتی زمانش برسد، نوشتۀ اشفاق محمد، مترجم سمیرا گیلانی
داستانک تخفیف نوشتۀ محمد علم الله صلاحی، مترجم سمیرا گیلانی
داستانک مادربزرگ و قاتل تبر به دست ...
داستانک مهمانی میلیون دلاری
چهارشنبه شب بود، مدام در رخت خواب تکان می خوردم یا بالشتم را عوض می کردم ولی اصلاً خوابم نمی برد؛ دلیلش را هم نمی دانستم، صبرکنید می دانستم امّا طوری برای خودم وانمود می کردم که نمی دانم! به خاطر همان دو هزار تومانی است که امروز صبح بعد کلاس ریاضی برروی زمین حیاط مدرسه دیدم، آن را برداشتم، یک کیک و آبمیوه خریدم و خوردم.
متن کامل داستان